مرغ رام درقفس بود ومرغ آزاد درجنگل،چون هنگام آن فرا میرسید،دست قضاآن دورا به هم رسانید.
مرغ آزاد می نالد:"محبوبم،بیاتابه جنگل پرکشیم"
مرغ قفس زمزمه میکند:"اینجابیا،بیاتادراین قفس زندگانی کنیم"
مرغ آزادی میگوید:"درمیان میله های قفس تو،کجا میتوان بال گسترد؟"
مرغ قفس می نالد:"افسوس،نمیدانم به کجای آسمان می توان نشست"
مرغ آزاد می نالد:"یارا،نغمه های جنگل را زمزمه کن"
مرغ قفس میگوید:"به کنارم بنشین،سخن دانایانت خواهم آموخت"
...... عشق این دومرغ مالامال اشتیاق است،ولی آن دو هرگزنمیتوانند بال به بال هم پرواز کنند.
رابیندرانات تاگور
من که میگم اینجوری قشنگ تره